نورا نورا ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

نورا عشق مامان و بابا

انواع بازیهای ترم 1

بوس بازي : كه با آهنگ مخصوص همراه بود كه مامانا نی نی به بغل با موزيك مي رقصند و در لحظاتي از آهنگ كودك را بالا برده و به تعداد مشخص در موزيك قسمت هاي مختلفي از بدنش را مي بوسند كه اين بازي نيز با هيجان و شادي بي وصف كودكان همراه بود . پاش پاش بازي با توپ كوچك و جوراب : كه يك توپ رو به صورتي كه بخشي از اون پيدا باشه در يك جوراب فرو مي كنيم و هدف اينه كه بچه به هر روشي كه دوست داره توپ رو بيرون بياره بازي با ليوان و توپ : شبيه بازي قبل كه توپ زير ليوان مخفي مي شود زدن فلوت توسط مربي تلفظ الفبا و حروف صدا دار در گوش كودك :براي آشنايي كودك با حروف سخت و ... كه فعلا بقیشو یادم نیست ..... ...
12 مرداد 1393

ماجرای کلاس بارداری و بازی و با کودک

همونطور که در پست های قبل گفته بودم از طریق یکی از دوستانم با كلاس يوگاي بارداري آاشنا شده بودم قبل از بارداری و بعد از انجام آمنیوسنتز در کلاسهای بارداری مركز سلامت مادران به مديريت خانم فيروزه روستا ثبت نام كردم كه هر هفته دوشنبه ها كلاس ساعت 3 بود و يك ساعت اول مربوط به آموزشهاي خوب خانم روستا در خصوص بارداري و روش زايمان  و در جلسات آخر هم در خصوص مراقبت و نگهداري از نوزاد بود و يك ساعت دوم كلاس نيز مختص يوگا و ريلكسيشن مي شد كه خيلي خوب و انرژي بخش بود و تمام اين ها منجر به اين شد كه با دوستای خوبی آشنا بشو و نورای من الان 6 تا دوست دوران جنینی داره که هرزگاهی باهم جمع میشیم و خوش میگذرونیم و لازمه بگم...
12 مرداد 1393

فرشته آسمانیم

من تمام هستی ام را دامنی میکنم تا تو سرت را برآن نهی  تمام روحم را آغوشی می سازم تا تو در آن از هراس بیاسایی تمام بودن خود را زانویی میکنم تا در آن بخواب روی.... نورا عزیزتر از جانم،اینجا مکانی خواهد بود برای ثبت خاطرات حضور شیرینت،عااااشقانه دوستت داریم.
12 مرداد 1393

دخترکم نورا روزها خیلی تند میگذره

روزها خیلی زود گذشت و نور مامان  روز بروز بزرگتر وبا مزه تر ميشد ،دیروز بعد از 9 ماه برگشتم سرکار و،مدت زماني كه سركار بودم واقعا دلم براش تنگ ميشد و تو این مدت مامانم مرتب برام عکس میفرستاد که کمتر دلتنگش باشم نورای مامان هم واقعا بچه مهربونيه و با شرايط مامان باباش  خوب كنار اومده تا حالا.اونقدري ناز وماماني شده و ناز و ادا داره كه هر وقت بيرون ميبریمش امكان نداره نظرا رو به خودش جلب نكنه وحتما حتما دورش جمع ميشدن و قربون صدقش مي رن وگاهي حتي ازمون ميخوان كه ميشه بچتونو بدين چند لحظه بغلمون!باباش كه كلي ذوق ميکنه اما من همش نگرانم كه نميشه بچه رو بغل هركي داد! وروجك شيطون شده از وقتي هم كه ميتونه غلت بزنه و سینه خیز بر...
12 مرداد 1393